کد مطلب:314070 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:188

مستقیما روانه سقاخانه شدیم
جناب ثقةالاسلام جناب آقای حاج سید محمدباقر گلستانه، معجزه ای را كه از حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام در مورد فرزند شهیدش، سید محمد گلستانه، روی داده است چنین بیان می كند:

1. در تاریخ چهارم محرم الحرام 1336 ه.ش در نجف اشرف خداوند تبارك و تعالی فرزندی به من عنایت فرمود كه پسر بود و نام محمدحسین را بر او گذاشتم. آن موقع سقاخانه ای كنار درب صحن مطهر حضرت علی بن ابی طالب علیهماالسلام قرار داشت. همچنین اطراف حرم مطهر شلوغ و پر از زوار بود و هیئتهای مختلف و دستجات گوناگون وارد حرم می شدند و عزاداری می كردند. من مشغول سقاخانه بودم كه شب سوم بعد از تولد پسرم (سید محمدحسین) بود و من مشغول كار در سقاخانه بودم كه برادر بزرگترم مرحوم حجةالاسلام حاج سید جعفر گلستانه به سقاخانه آمد و گفت: چه نشسته ای كه بچه ات دارد تلف می شود! گفتم: برای چه؟! گفت: این بچه سه شبانه روز است كه ادرار نكرده است و مستمرا مشغول گریه است.

همراه اخوی به طرف منزل رفتیم و بچه را برداشتیم و پیش دكتری بردیم كه به دكتر كروی معروف بود. دكتر به بدن بچه نگاهی كرد و گفت خداوند راه ادراری برای این بچه خلق نكرده است، و كار من نیست كه بچه را عمل جراحی كنم. همین امشب بچه را به بغداد برسانید و الا بچه تا صبح فردا تلف خواهد شد. از آنجا روانه ی مطب دكتر محمود شوكت در نجف شدیم و دكتر شوكت نیز همان حرف دكتر كروی را زد. سپس روانه ی مطب دكتر دیگری به نام جراح خلیل جمیل شدیم و او هم همان حرف را زد كه، این بچه عمل جراحی می خواهد و عمل نیز در بغداد انجام می شود.

شب هفتم محرم بود، سقاخانه ی حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام درب حرم مطهر حضرت علی بن ابی طالب علیهماالسلام برقرار بود. دیگر جایی نرفتیم و از نزد دكتر خلیل جمیل مستقیما روانه ی سقاخانه ی حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام شدیم چند قطره از آب سقاخانه را به دهان بچه چكاندیم و پرچمی سبزرنگ نذر حضرت ابوالفضل علیه السلام برای سقاخانه آورده بودند، آن پرچم را هم گرفتیم و دور قنداق



[ صفحه 469]



بچه پیچیدیم و خطاب به حضرت گفتیم: یا ابوالفضل العباس علیه السلام، می دانید كه صادقانه خدمتگزار شما هستم؛ شفای این بچه را از تو می خواهم. سپس روانه ی منزل شدیم و منتظر ماندیم. اذان صبح بود كه مادرم مرا از خواب بیدار كرد. گفتم چه شد، بچه تلف شد؟! گفت: بچه دارد بازی می كند. رفتم دیدم راه ادرار وی باز شده است.

بحمدالله از آن به بعد، بر اثر قطره ی آبی كه از سقاخانه ی حضرت در دهان بچه ریخته بودم، فرزندم خوب خوب شد و هیچ ناراحتی نداشت تا اینكه در سال 1361 ه. ش به جبهه های حق علیه باطل عزیمت كرد و پس از یك سال و یازده ماه كه در جبهه بود شربت شهادت نوشید.